معبودهای دکتر شریعتی مزینانی
«ماسینیون، گرچه بزرگترین اسلامشناس و شرقشناس جهان معاصر بود، اما
زیبایی روح و جلال انسانیت و احساس ظریف پرجذبهی او بیشتر در نزدیکانش اثر
میگذاشت تا نبوغ علمی و فکریش. وی مجموعهای از درخشانترین زیباییهای
ممکن در وجود یک مرد، در سیمای یک انسان، و در روح یک عالم بود.» (علی
شریعتی - کویر - معبودهای من)
|
|
«و فرانتز فانون دوست شهید و اندیشمندم که زندگیاش را فدای ملت اسیری کرد
که با آن، جز انسان بودن، هیچ پیوندی نداشت.» (علی شریعتی - کویر -
معبودهای من)
|
|
«و پروفسور برک که مذهب را نشانم داد که، از پشت عینک جامعهشناسی چگونه
میتوان دید و همین درس بزرگ موجب شد که صدها هزار دانستنیهای بیهودهای
که در اینجا آموخته بودم و به کارم نمیآمد، همه، ارجمند و بهدردخور شد و
چه داستان مفصلی است!» (علی شریعتی - کویر - معبودهای من)
|
|
«الکسیس کارل که تجربهای بزرگ برایم بود و آن دیدن مذهب با نگاه علم بود.
انسانی بود با دو بال، از آنها که همیشه آرزو می کنم....» (علی شریعتی -
کویر- معبودهای من)
|
|
«ژان کوکتو اعجاب مرا برمیانگیخت و همواره با شگفتی خیرهای به او
میاندیشیدم. این روح چندبعدی رنگارنگ!» (علی شریعتی – کویر - معبودهای من)
|
|
«و دیگران و دیگران... پروفسور شاندل که در هیچ قالبی نتوانستم محصورش کنم و
به قول جلال آلاحمد: «هر جایی جوری بود و همه جا یک جور» و هر لحظه
جلوهای دیگر داشت و در همه تجلیهای رنگارنگ و شگفتش یک روح آشکار بود و
همواره از بودا تا دکارت در نوسان بود و شرق و غرب را، گذشته و آینده را، و
زمین و آسمان را زیر پا میگذاشت و لحظهای آرام نداشت و در حادثهای صبح
بیستوهشتم فوریهی سال ۱۹۶۷ برای همیشه آرام گرفت.« (علی شریعتی - کویر -
معبودهای من)
|
|