به سوی دنیایی می شتابم بسوی پنجره ای که شیشه هایش را قطرات بخار پوشانیده و با دستهایم ردی از احساس بر رویش به جا می گذارم دنیارا چه باید دیدو دنیا را چه خواهد شد از داشتن احساس و بی احساسی ها .پنجره دیواریس که مرا از احساس سختیها محفوظ نگه میدارد و اما شاید سختی در کار نباشد و پس باز میکنم پنجره ی رودر رویم را چه بسا امیدی پشت آن به انتظار من است .به ابرها آسمان که نگاه میکنم با خودم میگم این بهترین تصویر دنیاس که با بی احساسی نا دیده گرفته می شودو تعداد کمی به این شاهکار خالق هستی نگاه میکنن بدون هیچ هزینه ای میشه این شاهکار خدارو هر روز دید ای کاش که تمام نگاه ها تا قبل خرابیها به ثمر بشینن و نیاد روزی که حتی دیدن آسمان آبی هم برای ما تبدیل به یک آرزو دست نیافتنی بشه ....
دل نوشته حسین مزینانی