در نقش نقش تو هزار سالِ اِشراف بر آب و سنگ

در تار تار تو زخم صد نسل وامانده در نشیب قحط

در هر گره ی کور تو

نقش خون سرانگشتان مام این میهن است...

آ...ه ای قالی مهد مادری!

مرگ، گم گشته ی هزار توی گره های بی نشان توست

و سنگ

می شکفد از عشقی که تو

تنها تو

سرچشمه ی جوشان آنی...

آ...ه

ای از صلح شعله ور

تو یگانه دختِ داری

که جز از عشق

هیچ  طرحی، رنگی، واجی، کلامی

نداری،

نیاموخته ای... .

 

نویسنده: علی صادقی منش مزینانی

http://bimargi.blogfa.com/enlightened